آنته در حالی که همچنان از خشم نفس نفس می زد، ادامه داد: “آنها برای مرد بهتر فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم است که دستکش های شرافتمندانه بسازند تا اینکه کیسه های پر از طلا را به دست بگیرند.
از آنها برای چیزهای شیطانی فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم استفاده کنند – آنها را به خاطر بسپار، مانکه.” او از طریق رانش به جنگل کوچکی رفت و با چاقوی تیز بالای صنوبر را برید.
که شاخههایش چنان دایرهای دور تنه نشسته بود که عمر برای فرنی (فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم استفراغ) مناسب بود. او پیشنهاد داد دوباره خوب باشد.
او گفت: «وقتی که این دورههای کوچک الان فرزند روی سورتمه نمینشینند، من به این فکر میکردم که عصرها وقتی وارد مزرعهای میشویم، چیزهایی را روی چای بیندازم و روی آن کار کنم. اجاق گاز، یا در برخی از آبجوخانه یا اتاقک مزرعه.
قصد دارید فرنی درست کنید و چای بشویید تا بفروشید؟ آنا لیزا با احترام خاصی نسبت به برادر بالغ پرسید.
“من بیشتر به آنها فکر می کردم. قاشق های چوبی. پدربزرگ آنجا در عشق احتمالاً در ساختن قاشق آزاد (فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و جادو و طلسم استعداد) بود، اما من هرگز چاقو نداشتم، بنابراین توانستم از آنها تقلید کنم.”
مگلنا در نخلستان به آنته فریاد زد: “اما من آنها را برای شما رنگ می کنم.” “پس گلهای رز آبی کوچولو و گلهای سفید (گلهای مروارید) همسایه. من رنگ را همانطور که مادر به آن داده فال جدید و آنلاین قهوه , احساس , تک نیت , چای , چوب , امروز , انبیا , پیشگویی , روزانه , ساعت , فردا , سرنوشت , ازدواج , ابجد , زندگی , صوتی , شمع , عشق , کارت , ورق دعا و پاسور جادو و طلسم است، برگهای پا، گلها و ریشه میسازم.”
مونکه وقتی در جاده به آنته نزدیک شد، زیر لب زمزمه کرد: «بگذار به تو کمک کنم وقتی بزرگ شدم قاشق درست کنی.
“احتمالاً آنها را خواهی گرفت، پسر. اگر میخواهی مرگ چاقوی گام من را بگیری، میتوانی، با وجود اینکه کوچک هستی، شروع به ساختن کاغذهای خالی کنی.”
میتوانیم قاشقها را به آنته بفروشیم و پول بگیریم. اما گروه کر را نمیخرم، زیرا در آن صورت کشیش میتواند آنجا بخواند.
“خب، و ما نمی توانیم آنجا بنشینیم و به آن گوش کنیم و آواز بخوانیم و بخوانیم، بنابراین ما انسان های مهربانی می شویم، همانطور که مادر فکر می کرد ما خواهیم شد.”